{{::'controllers.mainSite.MainSmsBankBanner2' | translate}}
به احترامِ هر قطاری که از راه میرسد کلاه برمیدارد از سر مردی که سالهاست قطاری دلاَش را بُرده است!
به این ابرها اعتباری نیست باران اگر میخواهی سراغِ من بیا
تنهایی مثل اناریست شکفته بر شاخه دستی اگر نچینَدَش چه در آسمان بماند، چه بر خاک بیاُفتد!
هرچه سختترْ تو نرمترْ من. گُلِسنگ شدهام انگار!
آهسته میبوسمَت طوریکه لبهات فکر کنند خوابِ بوسه دیدهاند!
اینکه نامش زندگیست مرا کشت ، حیران مانده ام آنکه نامش مرگ است با من چه می کند ؟!!!
خودم روزی دستش را از زندگی ات قطع می کنم.. دست تقدیر را می گویم تا بهانه اش نکنی روز جدایی
دلتنگ که می شوی دیگر انتظار معنا ندارد یک نگاه کمی نامهربان یک واژه ی کمی دور از انتظار یک لحظه فاصله میشکند دیوار فولادی بغضت را …
برای مردن لازم نیست عزرائیل بیاید همین که تو نیایی کافیست
من و … بغض و… شب و … شانه ای که نیست …
اشکهایم را دانه دانه با لبهایت از روی گونه هایم برچین ببین برای بازی لبهای تو روی گونه هایم گریه را بهانه کرده ام
وقتی بر قلب تازیانه می خورد باید همه ی خاطرات را از زیر بالش آرزوها برداشت به دست باد سپرد و ” رفت “ بی هیچ حرفی و بی هیچ نگاهی به رد پایی
گرگ هم که باشی عاشق بره ای خواهی شد که تو را به علف خوردن وامیدارد و رسالت عشق این است شدنِ انچه نیستی …
گاهی اوقات فکر کردن به بعضی ها یک لبخند یواشکی گوشه ای لبت می نشانند چقدر ارامش می دهد این لبخندهای یواشکی
وقت رفتن فقط رفتی بدون هیچ نگاهی بدون هیچ التماسی که بیشتر بمانیم اما من …. سر همان قرار همیشگی منتظرت ماندم تا بار دیگر از دور نظاره کنم گامهای مردانه ات را
تــــو برای آرام گـرفتنهــــام شبیه یک حلقه لیـمو امانی کنــــــار لیـوان گل گاوزبانـی ترشی و دلنشین؛
به احترامِ هر قطاری که از راه میرسد کلاه برمیدارد از سر مردی که سالهاست قطاری دلاَش را بُرده است!
به این ابرها اعتباری نیست باران اگر میخواهی سراغِ من بیا
تنهایی مثل اناریست شکفته بر شاخه دستی اگر نچینَدَش چه در آسمان بماند، چه بر خاک بیاُفتد!
هرچه سختترْ تو نرمترْ من. گُلِسنگ شدهام انگار!
آهسته میبوسمَت طوریکه لبهات فکر کنند خوابِ بوسه دیدهاند!
اینکه نامش زندگیست مرا کشت ، حیران مانده ام آنکه نامش مرگ است با من چه می کند ؟!!!
خودم روزی دستش را از زندگی ات قطع می کنم.. دست تقدیر را می گویم تا بهانه اش نکنی روز جدایی
دلتنگ که می شوی دیگر انتظار معنا ندارد یک نگاه کمی نامهربان یک واژه ی کمی دور از انتظار یک لحظه فاصله میشکند دیوار فولادی بغضت را …
برای مردن لازم نیست عزرائیل بیاید همین که تو نیایی کافیست
من و … بغض و… شب و … شانه ای که نیست …
اشکهایم را دانه دانه با لبهایت از روی گونه هایم برچین ببین برای بازی لبهای تو روی گونه هایم گریه را بهانه کرده ام
وقتی بر قلب تازیانه می خورد باید همه ی خاطرات را از زیر بالش آرزوها برداشت به دست باد سپرد و ” رفت “ بی هیچ حرفی و بی هیچ نگاهی به رد پایی
گرگ هم که باشی عاشق بره ای خواهی شد که تو را به علف خوردن وامیدارد و رسالت عشق این است شدنِ انچه نیستی …
گاهی اوقات فکر کردن به بعضی ها یک لبخند یواشکی گوشه ای لبت می نشانند چقدر ارامش می دهد این لبخندهای یواشکی
وقت رفتن فقط رفتی بدون هیچ نگاهی بدون هیچ التماسی که بیشتر بمانیم اما من …. سر همان قرار همیشگی منتظرت ماندم تا بار دیگر از دور نظاره کنم گامهای مردانه ات را
تــــو برای آرام گـرفتنهــــام شبیه یک حلقه لیـمو امانی کنــــــار لیـوان گل گاوزبانـی ترشی و دلنشین؛
{{::'controllers.mainSite.SmsBankNikSmsAllPatern' | translate}}